.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

.. اوینار ..

آنچه از درونم می گذرد

عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست *

آسمون منو تو یه مدته سیاه شده گفتن دوست دارم کم شده کیمیا شده اون غروری که گذاشته بودیمش یه جای دنج اومده باز توی قلب من وتو خدا شده اون حسادت هایی که اول طعم عاشقی رو داشت حالا انگار ارزشش قد یه ادعا شده اون دسا که داده بودیم توی رویامون به هم تقصیر کیه نمی دونم ولی رها شده ما قرار نبود مثل بقیه زندگی کنیم چرا حرف هامون مث تموم آدما شده گنبد عشق منو تو ضریحاش طلایی بود طلا ها ریخته و جنس گنبدا بلا شده ما رو چشمون زدن ما که با هم بد نبودیم ما چه تقصیری داری


ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود. ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم. ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم


کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت


زندگی مثل یه دیکته اس هی می نویسیم، هی غلط می نویسیم، هی پاک می کنیم دوباره هی می نویسیم، هی پاک می کنیم غافل از اینکه عزرائیل داد میزنه: برگه ها بالا


می گویند ؛ چون بگذشت روزی بگذرد هرچیز با آن روز باز می گویند ؛ خوابی هست کار زندگانی زان نباید یاد کردن.... خاطر خود را بی سبب ناشاد کردن!


فراموش کن آنچه را که نمی توانی به دست بیاوری و بدست آور آنچه را که نمیتوانی فراموش کنی


آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس می کنی، به خاطر بیاور که زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است


سکوتم را به باران هدیه کردم/ تمام زندگی را گریه کردم/ نبودی در فراق شانه‌هایت / به هر خاکی رسیدم تکیه کردم.


بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم/همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم/شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم/شدم آن عاشق دیوانه که بودم


فرقی نمی‌کند گودال آبی کوچک باشی یا دریای بیکران ، زلال که باشی آسمان در توست


اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم کن ... بهت قول نمیدم که میخندونمت .ولی می تونم باهات گریه کنم ...اگه یه روز خواستی در بری ...حتماً خبرم کن ،قول نمیدم که ازت بخوام وایسی .اما می تونم باهات بیام ...اما اگه یه روز سراغم رو گرفتی ...و خبری نشد ...سریع به دیدنم بیا ...احتمالاً بهت احتیاج دارم


شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند . چون انتها را نمی بینم .تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم از شب می ترسم : تو را در شب از دست دادم. از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد